غم ها نمی دانند
ای کاش غم ها می دانستند که من غمگین ترین غمگین شهرم . آنها نمی دانند که قلبم را آتش زده اند
در حال سوختن است و دلم فقط به این خوش است که گل نرگس دیشب در تاریکی شب نگاهی به قلبم انداخت .
تنها طبیب دل و قلب بیمارم اوست . همه دردهایم را شنید . دیشب من را درک کرد . اگر از امروز بگذرد
و مداوایم نکند ، دیگر امیدی نخواهم داشت تا روزی که مهمان خدا شوم در جایی که درد معنا ندارد .
به هر حال آن روز مهمان عزیز است و میزبان برایش مهم است مهمانش غمگین نباشد . مهمانش دردمند
نباشد . شاید هم در همان مهمانی مرا برای همیشه با خود برد . آن گاه یک بار دیگر برای چند لحظه در ذهن ها
خواهم شکفت و بعد برای همیشه از پیش شماها خواهم رفت . دیگر جایی نخواهد بود که کسی بتواند سراغم را
بگیرد و اتاقی که تنهاییم را در آن جا معنا کنم . ای کاش غم ها می دانستند که دارند قلبم را شکنجه می کنند .
دیشب ، ماه تنها بود . من هم
نظرات شما عزیزان: